قطعه ای از یک کتاب
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۵ ب.ظ
#قطعه_ای_کتاب
امیر، چراغ هایش زیاد است. وقتی مالِ خانه خاموش است، می تواند بیرونی ها را روشن کند. برای همین وقتی با من قهر است، می تواند استخر برود. صبحانه، کلّه پاچه بخورد. خودش را به یک آبمیوه ی خنک، مهمان کند و با دوستانش، به کوه و دشت بزند.
ولی مهین، چراغ های بیشتری دارد. چراغ های او، مدام در حالِ روشن و خاموش شدن است. اگر چند تا از چراغ هایش خاموش باشند، اهمیتی ندارد. باز هم چندتای دیگر، روشن اند.
من امّا فقط یک چراغ دارم. وقتی خاموش می شود، درونم ظلمتِ مطلق است. وقتی قهرم، با همه ی دنیا قهرم، با خودم بیشتر.
#فریبا_وفی
نام کتاب: پرنده من
امیر، چراغ هایش زیاد است. وقتی مالِ خانه خاموش است، می تواند بیرونی ها را روشن کند. برای همین وقتی با من قهر است، می تواند استخر برود. صبحانه، کلّه پاچه بخورد. خودش را به یک آبمیوه ی خنک، مهمان کند و با دوستانش، به کوه و دشت بزند.
ولی مهین، چراغ های بیشتری دارد. چراغ های او، مدام در حالِ روشن و خاموش شدن است. اگر چند تا از چراغ هایش خاموش باشند، اهمیتی ندارد. باز هم چندتای دیگر، روشن اند.
من امّا فقط یک چراغ دارم. وقتی خاموش می شود، درونم ظلمتِ مطلق است. وقتی قهرم، با همه ی دنیا قهرم، با خودم بیشتر.
#فریبا_وفی
نام کتاب: پرنده من
۹۶/۰۲/۱۴